همه هستی من پنجره ایست بر دیوار
که به کوچه های این شهر شلوغ
بی صدا چشم فراخ می کند
که هنوزم پر نور است
رنگ های تیرهِ نقاب
که هنوز پر غوغاست
کوچه های تردید و دوپهلوِکلام
عادتمان پای رفتن . نه ماندِ پاک
آه کشیدن از دردفراغ
ناله کردن ازغم تنهایی
همه هستی من پنجره ایست بر دیوار
که به کوچه های این شهر شلوغ
بی صدا چشم فراخ می کند