ازپنجره به خورشید نگاه کن
چشم می پوشد از روزپوچیِ آدمها
وشب پوزخند می زند به زندگیم
که دیگر حتی این روز و آن شب ش
جایی برای زخم زدن بر تن من ندارد
ازپنجره به خورشید نگاه کن
چشم می پوشد از روزپوچیِ آدمها
وشب پوزخند می زند به زندگیم
که دیگر حتی این روز و آن شب ش
جایی برای زخم زدن بر تن من ندارد