کاش گاهی شاعر می شدی

حرفهایت را می ریختی

درون پیاله ای و تکان می دادی

چشم هایت را می بستی و

چند کلمه به اختیارِ حالِ دلت ، بیرون می کشیدی

ان وقت من به دفتر شعرت سرمی زدم و

به این یگانه شعر بی انتها می رسیدم

"امروز دلم تنگ توست دستانت را به مهمانی گیسوانم بیاور"

شعر از . . . نمیدانم