کنار پنجره ای که به سوی خانه تو باز است ایستاده ام

بوی نرگس های باعچه . . دلربایی شمعدانی های سر پله. . عاشقی های پیچک . . . عشوه گری شب بو. . .

و، نسیم که باعطر خاطرهِ آخرین همکلامی  اتاق تنهایی را پر نور میکند

این نجوای مهربان توست که مهتاب را به مهمانی حوض خیال میکشد

اینجا هیچکس کسی را به خاطر عاشقی فریب نمیدهد

وهیچ لبی طعم هوس را نمی فهمد

وهیچ دستی  از وحشت فریب در آستین نیست

این سرزمین تنهایی من است که اسیر تن ها نخواهد بود