آنجا روی خط افق ایستاده بود
یعد یک روز عبور از خط ذیدن دنیا
آرام درانتظارامواج دریا
و موج دریا درانتظار آغوشی گرم
عبورکرده بود پهنه اسمان را
وبخشیده بود باسخاوت
همه هستی اشرا بی دریغ
باسخاوت . . . بی چشم داشت از هیچ
به این عابر تشنه. . . . برماسه وسنگ ساحل
به آن خیره مانده درامواج
به رهگذری از ساحل خاطره
و. . . ..
امواج عاقبت درآغوش هم آرامش
که شاید پاک شود شاید آرام گیرد.. .
ذهن خاطرش همه دیده های نادیدنی ایام