دلبستگی ریشه در همه‌ی وجودِ معشوق دارد. تُنِ صدایش که بیشتر وقت ها به آن عادت کرده ای و کافی ست مغزت سکوت کند تا اوج وُ فرودهاش را لمس کنی. حرکتِ ظریف انگشتانش به هنگامِ گوش دادنِ موسیقیِ دلخواهش. نگاهش که تو را در جهان زیباتر می کند. تحملِ شانه هاش. آخرین تصویر از آن فاجعه. اولین تصویر از نخستین دیدار. شکلِ مهربانِ آرزو کردن به وقتِ سرخوشی.

 ریشه ی دلبستگی که به جهان می رسد، شورِ باز پیش رفتن وُ نیفتادن در پاهایت بیدار می شود. دلبستگی را بد نام کرده اند وگرنه دوست داشتن و دوست داشته شدن به حتم فاصله ها را پُر نکند انسان ها را به هم نزدیک می کند.

| ،سیدمحمد مرکبیان |