اتاق را خوب پوشانده ام

واما باد

کمر باریک آتش سیگارم را می رقصاند

بی هوا تیزی گوش هایم صدایت را می برد

از من سخن می گویی

همین که لبانت 

بامنحنی دوستت دارم کوچکی تکان می خورد

سرما از تنم بیرون می زند

از جایم تکان نمی خورم و به اتاق برمی گردم 

همیشه خدا روزنه ای پنهان می ماند

تامبادا دستان تنهایی

ازبازوی زندگی رها شود

پوچم

پوک بی گذرنوازش تن ات برتن باد

وخواب

دراتاقی که رهگذرش سوز زمستان است

نه غیرممکن

شاید فقط اندکی

سخت باشد 

سید محمد مرکبیان - آذر92